بخش اوّل تعلیم و تعلّم
علم بهتر است یا ثروت
قالَ کُمَیْلُ بن زیاد: أخَذَ بِیَدی أمیرُالْمُؤمِنینَ عَلیُّ بنُ أبی طالِبٍ(ع) فأخرجنی إلى الجُبّان فَلَمَّا أصْحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداء، ثُمَ قالَ:
یاکُمیلُ بْنُ زیادٍ! إنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ، فَخَیْرُها أَوْعاها، فَاحْفَظْ عَنِّی ما أَقُولُ لَکَ: النّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبَّانِیٌ، وَمُتَعَلِّمٌ عَلى سَبِیلِ نَجاةٍ، وَهَمَجٌ رَعاعٌ أتْباعُ کُلِّ ناعِقٍ، یَمیِلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ، لَمْیَسْتَضِیئُوا بِنُورِ الْعِلْم، وَلَمْ یَلْجَؤُوا إلى رُکْنٍ وَثیِقٍ.
یاکُمَیْلُ! الْعِلْمُ خَیْرٌ مِنَ الْمالِ، الْعِلْمُ یَحْرُسُکَ وَأنْتَ تَحْرُسُ الْمالَ، وَالْمالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ، وَالْعِلمُ یَزْکُو عَلَى الْإنفاقِ، وَصَنیِعُ الْمالِ یَزوُلُ بِزَوالِهِ.
یاکُمَیلُ بْنُ زِیادٍ! مَعْرِفَةُ العِلْمِ دِینٌ یُدانُ بِهِ، بِهِ یَکْسِبُ الْإنْسانُ الطَّاعَةَ فی حَیاتِهِ، وَجَمِیلَ اْلاُحْدُوثَةِ بَعْدَ وَفاتِهِ. وَالْعِلْمُ حاکِمٌ، وَالْمالُ مَحْکُومٌ عَلَیْهِ.
یا کُمَیلُ! هَلَکَ خُزَّانُ الْأموالِ وَهُمْ أحْیاءٌ وَالْعُلَماءُ باقُونَ مابَقِیَ الدَّهْرُ: أعْیانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأمْثالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ؛(26)
کمیل مىگوید: امیرالمؤمنین على بن ابىطالب(ع) دست مرا گرفت و به سوى قبرستان کوفه برد. هنگامى که به صحرا رسیدیم، آه پردردى کشید و فرمود:
اى کمیلبن زیاد! این دلها همانند ظرفهاست که بهترین آنها ظرفى است که گنجایش و نگهدارىاش بیشتر باشد؛ پس آنچه براى تو مىگویم، حفظ کن و به یاد داشته باش؛ مردم سه گروهند: علماى الهى و دانش طلبانى که در راه نجات دنبال تحصیل علمند و احمقان بىسروپا که دنبال هر صدایى مىدوند، با هر بادى حرکت مىکنند، آنها با نور علم و دانش روشن نشدهاند و به ستون محکمى پناه نبردهاند.
اى کمیل! علمْ بهتر از مال است؛ علمْ تو را پاسدارى مىکند، ولى تو باید حافظ مال باشى؛ مال با انفاق کم مىشود، ولى علم با انفاق افزوده مىگردد؛ دست پروردگان مال به مجرد زوال مال از بین مىروند (ولى شاگردان علم پایدارند).
اى کمیلبن زیاد! شناخت علمْ آیینى است که با آن جزا داده مىشود و برهمه فرض و لازم است؛ به وسیله آن انسان در دوران حیاتْ اطاعت فرمان خدا مىکند و بعد از وفاتْ نام نیک از او مىماند؛ علمْ حاکم است و مالْ محکوم و مغلوب.
اى کمیل! ثروت اندوزان مردهاند، در حالىکه ظاهراً در صف زندگانند، ولى دانشمندان تا دنیا برقرار است زندهاند خود آنها از بین مردم رفتهاند ولى چهره آنها در آیینه دلها نقش شده است.
کمیل بن زیاد نخعى کوفى از دوستان نزدیک حضرت امیرالمؤمنین(ع) به شمار مىرود. دعاى مشهور کمیل نیز منسوب به اوست. وى به دست حجاج -لعنهاللَّه- شهید گردید. خبر شهادتش را قبلاً از حضرت شنیده بود و هنگام شهادت به حجاج مىگوید:
لقد خَبَّرَنی أمیرُالمؤمنین(ع) أنَّک قاتِلی.(27)
توضیح و شرح این بخش از کلام که در فضیلت علم است، تحت چهار عنوان بیان مىگردد:
الف) مقدمه و زمینه کلام
کمیل مىگوید: امیرالمؤمنین، علىبن ابىطالب(ع) دست مرا گرفت و به سوى قبرستان کوفه «جبان» برد. (جبان یا جبانة به صحرا و قبرستان گفته مىشود).
از اینجا معلوم مىشود که تمام معارف را براى همه و در همه جا بیان نمىفرمودند و بعضى از تعالیم باید در مکان و زمان خاص و براى افراد نخبه و برگزیده بیان گردد تا از طریق آنها به دیگران منتقل شود.
نکته دیگر اینکه معارف عالیه را بدون مقدمه و آمادگى لازم و زمینه سازى مناسب نباید بیان کرد؛ لذا امام(ع) بعد از آنکه کمیل را به صحرا برده و از سروصدا و هیاهو و اشتغالات دنیوى و ظلمات و تاریکىهاى دوران پس از پیغمبر اکرم(ص)جدامىکنند، براى آمادگى بیشتر در او و توجه دادن به اهمیت مطلبى که قرار است براى او بیان شود مىفرمایند:
اى کمیل! بهترین قلبها قلبى است که گنجایش و حفظ بیشتر داشته باشد؛ پس آنچه را مىخواهم برایت بگویم به خوبى حفظ نموده و به خاطر داشته باش.(28)
ب) تقسیم بندى مردم به لحاظ علم و دانش
مراد از علم و دانش که مبنا و اساس این تقسیم قرار گرفته چیست؟
با در نظر گرفتن اقسام:
عالمٌ ربّانىٌ، متعلِّم على سبیل نَجاةٍ، وهمَجٌ رَعاعٌ.
معلوم مىشود منظور از علم، علمى است که امام صادق(ع) در روایت عنوان بصرى، از آن تعبیر به نور فرمودهاند:
لَیْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ إنّما هُوَ نُورٌ یَقَعُ فى قَلْبِ مَنْ یُریدُ اللَّهُ تبارک وتعالى أنْ یَهْدِیَهُ فإنْ أرَدْتَ الْعِلْمَ فاطْلُبْ أوَّلاً فی نَفْسِک حَقیقَةَ الْعُبُودِیَّةِ؛(29)
علم به آموختن نیست، بلکه علمْ تنها نورى است که در قلب هر کس که خدا بخواهد او را هدایت کند مىتابد؛ پس اگر علم مىخواهى باید در مرحله اول، حقیقت بندگى خدا را در خود طلبکنى.
پس از آنکه از حقیقت عبودیت سؤال نمود، حضرت فرمودند:
ثلاثة أشیاء: أن لایَرَى الْعَبْدُ لِنفسه فِیما خَوَّله اللَّهُ مِلکاً لأنَّ العبیدَ لایکون لهم مِلکٌ یَرَوْنَ الْمالَ مالَ اللَّه یَضَعُونَهُ حَیثُ أمَرَهم به، وَلایُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنفْسِهِ تَدْبِیراً، وَجُمْلَةُ اشْتِغالِه فیما أمَرهُ تعالى به ونَهاه عنه؛(30)
سه چیز است: بنده خدا براى خودش درباره آنچه خدا به وى سپرده ملکیتى نبیند، چرا که بندگان داراى ملک نمىباشند، همه اموال را مال خدا مىبینند و در آنجا که خدا امر فرموده مصرفمىنمایند و بنده خدا براى خودش مصلحتاندیشى و تدبیر نکند و تمام سعى و تلاش او مراعات اوامر و نواحى خداى تعالى باشد.
پر واضح است که صرف دانستن علوم رسمى و اندوختن اصطلاحات، انسان را به مقام عبودیت و سعادت ابدى و حیات طیبه نمىرساند. چه بسا دانشمندان علوم طبیعى و تجربى و حتى حافظان اصطلاحات دینى، که از دسترسى به حقیقت علم محروم ماندهاند.
اما بیان تقسیم:
مردم یا عالم ربانىاند، یعنى حقیقتاً خداشناس شده و مردم را در مسیر خداشناسى تربیت مىکنند و یا در مسیر خداشناسى هستند و در غیر این دو صورت از حقیقت انسانیت خارجند، زیرا هدف از خلقتْ شناختن خدا و بندگى اوست:
وَما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالإنْسَ إلّا لِیَعْبُدُون.(31)
و در تفسیر آیه شریفه چنین آمده: أی لیعرفون.(32)
کسانى که نه عالم و نه متعلمند، بىهدف با هر بادى به جهتى مىروند و به هر نغمهاى دل مىسپارند؛ اینها از انسانیت بهرهاى نبردهاند.
از اینجاست که در بعضى از روایات تقسیم به صورت ثنایى است نه ثلاثى:
عن أبیعبداللَّه(ع): النّاسُ اثْنانِ: عالِمٌ وَمُتَعَلِّمٌ وَسائرُ الناسِ همَجٌ وَالْهمَجُ فی النّار.(33)
یعنى دسته سوم اصلاً قابل اعتنا نیستند، تا اینکه قسمى جداگانه قرار گیرند، گرچه اکثریت با این دسته سوم است.
به قول شیخ بهائى(ره): مفرد آوردن دو دسته اول: (عالم ربانی ومتعلم على سبیل نجاة) و جمع آوردن دسته سوم: همج رعاع اشاره به این نکته است که دو قسم اول کمتر و قسم سوم زیادند.(34)
اما توضیح هریک از اقسام:
دسته اوّل: عالم ربانی: کلمه ربانی در قرآن کریم نیز آمده است:
ما کانَ لِبَشَرٍ أنْ یُؤتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَالْحُکْمَ وَ النُّبُوَةَ ثُمَّ یقولُ لِلنّاسِ کُونوا عِباداً لى مِنْ دُونِ اللَّه وَلکن کُونوا رَبّانِیّینَ بما کُنتم تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَبِما کُنْتُم تَدْرُسُون؛(35)
هیچ بشرى که خدا وى را به رسالت برگزید و به او کتاب و حکمت و نبوت بخشید، او را نرسد که به مردم گوید: مرا به جاى خدا پرستید، بلکه پیغمبران بر حسب وظیفه خود به مردم گویند: خداشناس و خداپرست باشید، چنانچه از کتاب به دیگران این حقیقت را مىآموزید و خود نیز مىخوانید.
ربانی منسوب به رب است و الف ونون براى دلالت بر تعظیم و کثرت به آن اضافه شده، چنانکه به شخص کثیراللحیة لحیانی مىگویند؛ بنابراین، ربانی کسى است که ربطش به خدا زیاد و اشتغالش به بندگى و عبودیت او بسیار باشد و نیز ربانیبه کسى مىگویند که پرورش مردم را با تدبیر در راه عبودیت و بندگى خدا به عهده دارد.(36)
ابن اثیر در معناى کلمه ربانی مىگوید:
وفی حدیثِ علیٍ «الناس ثلاثةٌ عالِمٌ ربانیّ...» هو منسوبٌ إلى الربِّ بزیادة الألف والنون للمبالغة وقیل من الرب بمعنى التربیة کانوا یُرَبُّون المتعلمینَ بصغار العلوم قبل کبارها والربانیُّ العالمُ الراسخُ فی العلم والدین أو الذی یطلب بعلمه وجهَ اللَّه تعالى وقیل العالم العامِلُ المعلِّمُ؛
کلمه «ربانى» که در حدیث على(ع) نیز آمده منسوب به «رب» است با الف و نون که براى مبالغه به آن اضافه شده؛ و گفته شده: از «رب» به معناى تربیت است، نظر به اینکه دانشآموزان را قبل از علوم برتر به تدریج با علوم و دانشهاى ابتدایى آموزش مىدهند. و «ربانى»، عالم راسخ در علم و دین است، یا کسى است که دانش را فقط براى خدا مىآموزد؛ و نیز گفته شده: «ربانى» عالم عاملى است که به دیگران نیز مىآموزد.
دسته دوم: متعلم على سبیل نجاة؛ جویندگان راه رستگارى: دانش طلبانى هستند که در راه سعادت و فلاح و رستگارى بهدنبال کسب علمند. سبیل نجاتْ همان صراط مستقیم است در میان راههاى گوناگون و متفرق و انحرافى:
وَأنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعوه ولاتَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصّیکم به لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ؛(37)
و این است راه راست، پیروى آن کنید و از راههاى دیگر که موجب تفرقه و پریشانى شماست و شما را از خدا جدا مىکند، متابعت نکنید، این است سفارش خدا به شما، باشد که پرهیزکار شوید.
رسیدن به این راه مستقیم، تنها با آموختن و پیروى از عالم ربانى میسر مىگردد. متعلم على سبیل نجاة کسى است که به نداى ملکوتى امیر مؤمنان، على(ع) دل مىسپارد که فرمود:
أیْنَ تَذْهَبُ بِکُمْ الْمَذاهِبُ وَتَتِیهُ بِکم الْغَیاهِبُ وَتَخْدَعُکُم الْکَواذِبُ؟ وَمِن أیْنَ تُؤْتَوْن؟ وَأَنّى تُؤْفَکُون؟ ... فَاسْتَمِعُوا مِنْ رَبّانِیِّکُم؛(38)
این روشهاى گمراه کننده، شما را به کجا مىکشد؟ تاریکىها و ظلمات تا کى شما را متحیرمىسازد؟ دروغ پردازىها تا کى شما را مىفریبد؟ از کجا در شما نفوذ نموده، شما را اغفالمىکنند؟ ... پس به سخن مربى الهى خویش گوش فرا دهید.
دسته سوم: همج رعاع؛ فرومایگان: از گروه سوم به علت حقارت و پستى و سقوط از انسانیت، تعبیر به همج رعاع نمودهاند؛ یعنى پشههاى ریز و کوچکى که حقیر و بىارزش و پستند. همج بنا بر نقل جوهرى، جمع کلمه همجة است، به معناى پشه ریزى که روى صورت و چشم چهارپایان مىافتد.(39)
اوصاف دیگر این گروه را در چهار جمله بیان مىنمایند:
أتباعُ کلِّ ناعِقٍ: این گروه از شدّت حماقت، هر صدایى از هر جایى برخاست دنبالش مىروند، بدون اینکه حق یا ناحق بودن آن را بررسى نمایند؛ مانند گله گوسفندى مىمانند که با آواز هر چوپانى حرکت مىکنند و به علت عدم ثبات در عقیده، دعوت هر دعوتکنندهاى را بدون تأمل مىپذیرند.(40)
یَمِیلونَ مع کلِّ ریحٍ: از شدت سستى و بىارادگى و ضعف عقیده، دستخوش امواج و جوهاى مخرب اجتماع مىگردند، امروز بیعت کرده، فردا پیمان خود را مىشکنند.
لم یَسْتَضِیئُوا بِنُورِ العلم: در ظلمت و جهل و نادانى باقى مانده و در پى خروج از تاریکى جهل به سوى فضاى روشن علم و دانش نیستند.
لَم یَلْجَؤوا إلى رکنٍ وثیقٍ: به تکیهگاه محکمى پناه نیاوردهاند، یعنى عقیده محکم و راسخى ندارند تا در قبال هجوم امواج هولناک جهل و فساد و تاریکى، خود را نجاتدهند.
ج) مقایسه بین علم و ثروت
در مقایسه بین علم و مال مىفرمایند: اى کمیل! علمْ بهتر از مال است، زیرا:
العلمُ یَحْرُسُک وأنت تَحْرُسُ المالَ: علمْ تو را از وساوس شیطانى و فتنهها حفظ مىکند و حال آنکه مال نه تنها حافظ تو نیست، بلکه تو باید حافظ و نگهدارنده آن باشى. این مطلب هم ضرورى و مسلم است که آنچه حافظ انسان است، بهتر است براى او از آنچه انسان باید از آن نگهدارى کند.
المال تَنْقُصُه النَّفَقة والعلم یَزْکُو على الإنفاق: ثروت و دارایى با خرج کردن و به دیگران دادن کم مىشود و حال آنکه علم و دانش با نشر آن افزون مىگردد یا به سبب نشر آن افزون مىگردد.
شیخ بهائى(ره) مىگوید:
کلمةُ «على» یجوز أن یکون بمعنى «مع» کما قالوا فى قوله تعالى: وَإنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنّاسِ على ظُلْمِهِمْ(41) وأنْ تکونَ للسببیة کما قالوه فی قوله تعالى: وَلِتُکَبِّرُوا اللَّهَ على ما هَدیکم؛(42)و(43)
کلمه «على» ممکن است به معناى «مع» باشد، همانطورى که در قول خداى تعالى است: «وان ربک لذو مغفرة للناس على ظلمهم» و نیز ممکن است براى سببیت باشد، همانطورى که در قول خداى تعالى اینگونه است: «ولتکبروا اللّه على ما هدیکم»؛ یعنى به سبب هدایت شما.
وصَنیعُ المال یَزُول بزواله: آنچه از مال و ثروت بهدست مىآید، با از بین رفتن ثروت یا صاحب ثروت، بى اثر شده و از بین مىرود؛ مثلاً صاحب ثروتى که از دنیا مىرود، دیگر از آثار مال خود بهرهاى ندارد، یا کسى که در اثر از بین رفتن ثروت و دارایىاش مجبور مىشود املاک خود را بهفروش رسانده و به طلبکاران بدهد، دیگر از ثروت خود بهرهاى ندارد و حال آنکه آنچه از علم و دانش حاصل مىشود باقى است، چهانسان در دنیا باشد چه نباشد.
مَعْرِفَةُ العلمِ دِینٌ یُدانُ به، بِهِ یَکْسِبُ الانسانُ الطاعةَ فیحیاته وجمیل الأُحْدُوثَةِ بعد وفاته: شناخت علمْ آیینى است که باید آنرا پذیرفت و یا به آن پاداش داده مىشود. بهوسیله علم و آگاهى و معرفت دینى است که انسان مىتواند کسب طاعت نماید، یعنى کسى که معرفت دینى داشته باشد، مطیع خداى تعالى خواهد بود و بدون شناخت، اطاعت تحقق نمىپذیرد.(44)
قرآن کریم در این باره مىفرماید: إنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِن عِبادِهِ الْعُلَماء.(45)
بهوسیله علم است که انسان از خود نام نیک بر جاى مىگذارد.
مجمعالبحرین مىگوید:
الأُحدوثَةُ مایَتَحَدَّثُ به الناسُ ومنه الحدیثُ «العلمُ به یَکْسِبُ الانسان الطاعةَ فی حیاته وجَمیلَ الأحدوثةِ بعد وفاته» أی الثناءُ والکلامُ الجمیلُ والأُحْدُوثَةُ مفردُ الأحادیث؛
«احدوثه» یعنى موضوع صحبت مردم، این کلمه در حدیث «العلم به یکسب الانسان الطاعة فى حیاته و جمیل الاحدوثة بعد وفاته» یعنى ستایش و نام نیکو و خوش نامى، و «احدوثة» مفرد «احادیث» است.
شاعر شیرین سخن شیراز مىگوید:
هیچیک از این خصوصیات در مال و ثروت نیست، یعنى آنچه موجب پیدا کردن راه طاعت و فرمانبردارى خداى تعالى و آنچه باعث به یادگار ماندن نام نیک براى انسان است، فقط علم و دانش است و آگاهى دینى نه صرف داشتن مال و ثروت.
العلم حاکم والمال محکوم علیه: حاکم بودن علم و دانش و محکوم بودن مال، و ثروت به این اعتبار است که هر تصرف صحیحى در مال، مبتنى و متوقف است بر دانش و آگاهى. حتى صرف مال و خرج کردن در زندگى روزمره نیز باید طبق آگاهى و دانش لازم انجام گیرد و علم معاش یکى از علومى است که بدون به کارگیرى آن زندگى روزمره مختل خواهد شد؛ از این دانش در روایات تعبیر شده به تقدیر المعیشة:
عن أبی جعفر(ع): الْکَمالُ کُلُّ الْکَمالِ التَّفَقُّهُ فی الدِّین وَالصَّبْرُ على النائِبَةِ وَتَقْدِیر المعیشة؛(46)
کمال انسان و نهایت کمال او، به دست آوردن آگاهى و بینش دینى و صبر در بلا و اقتصاد و میانهروى در زندگى است.
محدث کاشانى مىگوید:
التَفَقُّهُ فی الدین هو تحصیلُ البصیرةِ فی العلوم الدینیة. والنائبة المصیبة وتقدیر المعیشة تعدیلها بحیث لایَمِیلُ إلى طرفَی الإسرافِ والتَّقْتیر بل یکون قواماً بین ذلک کما قال اللَّه عزوجل؛(47)
تفقه در دین به معناى به دست آوردن آگاهى و بینش در علوم دینى است و نائبه به معناى بلاومصیبت و تقدیر معیشت، تعدیل و توازن در زندگى است، به طورى که نه اسراف و زیادهروى باشد و نه تقتیر و خساست، بلکه بین این دو باشد، همانطورى که خداى تعالى فرموده است
بخش اوّل تعلیم و تعلّمقال(ع): إنَّ أوْلَى النَّاسِ بِالْأنْبِیاء أعْلَمُهُمْ (اعملهم) بِما جاؤُوا بِهِ ثُمَّ تَلا(ع):اِنَّ أوْلَى النَّاسِ بِإبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعوُهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُوا؛(14)و(15)
نزدیکترین مردم به پیامبران کسانى هستند که به تعالیم انبیا آگاهترند؛ سپس این آیه را تلاوت فرمود: نزدیکترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که از او پیروى کنند و این پیغمبر و امتش که اهل ایمانند.
مجلسى(ره) مىگوید:
و فی بعض النُّسَخِ أعملُهم وهو أظهَرُ؛(16)
در بعضى از نسخهها بهجاى اعلمهم، اعملهم آمده که با ظاهر کلام تطابق بیشترى دارد.
ابن ابى الحدید مىگوید:
هکذا الروایةُ «أعلمهم»، والصحیحُ «أعْمَلُهم» لأنَّ استدلالَه بالآیة یقتضى ذلک وکذا قوله فیما بعد «إنَّ ولیَّ محمدٍ مَن أطاعَ اللَّه» إلى آخر الفصل ولم یَذکُر العلم وإنما ذکر العملَ؛(17)
اعلمهم روایت شده و حال آنکه صحیح اعملهم است، زیرا استدلال به آیه شریفه و کلام امام بعد از استدلال که فرمود: کسى دوست محمد است که از خدا پیروى و اطاعت نماید، تا آخر فصل، و اینکه حرفى از علم در میان نیست و سخن در مورد عمل است و عمل را ذکر نمودهاند، دلیل است بر صحت اعملهم نه اعلمهم.
ممکن است در جواب گفته شود: بین استدلال به آیه شریفه و کلمه «أعلمهم» هیچ منافاتى وجود ندارد، زیرا تبعیت و موافقت کامل با اوامر و نواهى پیامبران، زمانى حاصل مىگردد که شخص به دستورات انبیا آگاهى لازم را داشته باشد و هر اندازه علم و آگاهى بیشتر به اوامر و نواهى داشته باشد، بهتر مىتواند در عملْ آنها را بهکار گرفته و با انبیا توافق و تطابق داشته باشد و اطاعت بدون آگاهى ممکن نیست.
شارح بحرانى(ره) در تثبیت این مطلب مىگوید:
و لما کان الغرض من الأنبیاء(ع) جَذْبُ الخلقِ إلى اللَّه بطاعته فکلُّ مَن أبلغ فی الطاعة کان أشدَّ موافقة لهم وأقربَ إلى قلوبهم وأقوى نسبةً إلیهم ولما لم یکن طاعتُهم إلا بالعلم بما جاؤوا به کان أعلمُ الناس بذلک أقربَهم إلیهم وأولاهم بهم وبرهان ذلک الآیةُ المذکورةُ؛(18)
چون هدف از نبوت انبیا(ع) توجه دادن مردم به خداى تعالى است که بهوسیله اطاعت حاصل مىگردد، پس هرکس تلاش بیشترى در اطاعت داشته باشد، موافقت بیشترى با آنها دارد و نزد انبیا داراى قرب بیشترى خواهد بود و نسبت نزدیکترى با ایشان دارد؛ و چون اطاعت آنها بدون علم به دستورات و فرامین آنها میسّر نیست، آگاهترین مردم به دستورات آنها، نزدیکترین و شایستهترین مردم به انبیا مىباشد؛ دلیل بر این مطلبْ آیهاى است که ذکر شده.